سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















سایه

حرف های ما هنوز ناتمام ...

تا نگاه می کنی:

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از انکه با خبر شوی

لحظه ی عزیمت تو ناگریز می شود

آی...

ای دریغ وحسرت همیشگی!

ناگهان

چقدر

زود

دیر

می شود

...................

........

...


نوشته شده در پنج شنبه 90/8/5ساعت 3:30 عصر توسط نفیسه نظرات ( ) |

وقتی شکوفه های بلورین یاس ها

همراه بانسیم سحر کوچ می کنند...

وقتی که با نوای خزان برگ های خشک

خش خش کنان بر روی زمین چرخ می زنند

وقتی که گل به خواب زمستانه می رود

دروحشت سکوت غم انگیز باغ ها

وقتی بر روی چنبره شاخه های لخت

فریادمی کشند به شادی کلاغ ها

وقتی طنین نای شبان کوهگرد

در پیچ وتاب گردنه ها دور می شود

وقتی چراغ لاله به دامان کوهسار

باگردباد نیمه شبان کور می شود

وقتی که بر ستون در باغ،جغدها

باچشم های خیره ی خود پاس می دهند

وقتی به دست برزگران بوته های خشک

خم می شوند وتن به دم داس می دهند

وقتی که بادهامی درودساقه های خشک

وقتی که نغمه ها همه خاموش می شوند

وقتی که عشق ها وطرب ها وخنده ها

ازیادروزگارفراموش می شوند

وقتی که باغ می شود از جلوه ها تهی

تابوت یاد های غم انگیز می شود...

وقتی که برگ نمی لرزد از نسیم

وقتی که زغن موذن پاییز شود

ان زمان بهار من است ای دل غمگین

انگاه من بهار کنم صحن باغ خویش

روشن کنم به شب ها چراغ خاموش...

"منوچهر آتشی"


نوشته شده در پنج شنبه 90/8/5ساعت 3:23 عصر توسط نفیسه نظرات ( ) |


آخرین مطالب
» زمین بهشت میشود
هوالسلام...
اندوه...
بغض...
رفتن...
ایمان...
az livanha
نگاهت...
ببخشش...
عاشق ترین...
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com