سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















سایه

چنان دل کندم از دنیا که شکلم،

شکل تنهایست

ببین مرگ مرا در خویش

که مرگ من تماشایست

مرا دراوج میخواهی تماشا کن ،

تماشا

دروغ این بود ازدیروز

مرا امروز حاشا کن

دراین دنیا که ابر نمیگرید به حال من

همه ازمن گریزانند توهم بگذر ازاین تنها

گره افتاده درکارم

بخود کرده گرفتارم

بجزدر خودفرو رفتن چه راهی درپیش رو دارم...!!!


نوشته شده در سه شنبه 90/3/31ساعت 6:42 عصر توسط نفیسه نظرات ( ) |

باورکن...

باورکن گلایه ازتونیست

گلایه ازخودم وویرانه های قلب خودم است

که

ذره ذره فرومی ریزدواینک چون ویرانه ای ازمن باقی نیست

باورکن...

به جان تو سوگندازتوگلایه ای نیست

اگر بگذاری وبگذری

آمدنت درست به موقع بود

آمدنت مثل نزول پیامبربرقوم ازدست رفته

درست به موقع بود...

من توراجستجو کردم

نه درآن خوابهای رویایی

در دور دست تو سخت کاویدم

پر شدم پرشدم ز زیبایی

چه غریبانه می نگریست آن شب

بی تو

ابری که سکوت وجودم را فهمید

و

چه غریبانه خندید

آن روز که بی تو مرگم رافهمید...


نوشته شده در چهارشنبه 90/3/25ساعت 10:57 عصر توسط نفیسه نظرات ( ) |

تنها

درمیان تن ها

چه عاشقانه مانده ام

در بیهودگی انتظار پیوستن به تو

چه بی صبرانه مانده ام

چه خوانا

دوریت را

بر سر در خانه نوشته اند

و

من در نخواندن آن

چه پافشارانه مانده ام

رفیقان

همه با نارفیقی خود رفیقند

من هنوز

باآنان چه دوستانه مانده ام

خواستگاه من کجاست

که من آنجا قنودن خواهم

من در پیمودن راه

چه عاجزانه مانده ام

تنها

در میان تن ها

چه عاشقانه مانده ام...


نوشته شده در یکشنبه 90/3/15ساعت 10:34 صبح توسط نفیسه نظرات ( ) |

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

نخواست اوبه من خسته بیگمان برسد

شکنجه بیشتر از اینکه پیش چشم خودت

کسی که سهم تو بوده به دیگران برسد

چه میکنی؟

اگراوکه خواستی یک عمر،

براحتی کسی از راه ناگهان برسد

رها کند

برود

از دلت جداگردد،

بی آنکه دوست تر داشته به آن برسد

رها کنند و بروند و دوتا پرنده شوندف

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد

گلایه ای نکنی،

بغض خویش را بخوری،

که هق هق گریه تو

مبادا به گوششان برسد،

خداکندکه...!!

نه نه...

نفرین نمیکنم که مبادا،

به او که عاشق بودی

گزندی برسد،

خداکنداین عشق زسرم برود

خداکندفقط آن زمان زود برسد...


نوشته شده در یکشنبه 90/3/15ساعت 10:27 صبح توسط نفیسه نظرات ( ) |

چرا بلبل همیشه نغمه خوان است؟؟؟


 

چرا بر برگ شبنم مینشیند؟؟


 

چرا آلاله های باغ سرخ اند؟؟؟


 

چرا بر روی گل غم مینشیند؟؟؟


 

چرا باران همیشه قطره قطره ست؟؟


 

چرا در خانه ها دریا نداریم؟؟؟


 

چرا در باغچه یا توی گلدان


 

گلی یا برگی از رویا نداریم...


 

چرا پروانه ها معنای عشق اند؟؟؟


 

چرا جغدان همیشه اشکبارند؟؟؟


 

چرا یک بار چون بال پرستو


 

چرا یک بار چون دریا نباشیم...

 

 


نوشته شده در شنبه 90/3/14ساعت 4:11 عصر توسط نفیسه نظرات ( ) |

 

 

 

 

 

 

چشم در چشم غروب،


 

با قلبی پر از درد و سینه ای مملو از تنهایی


 

به یاد شبی می افتم


 

که مرا با کوله باری از دلواپسی و دلتنگی


 

تنها گذاشتی و آرام سفر کردی ...


 

من چه هراسی داشتم که نکند برنگردی !


 

بر سر جاده زندگی نشستم


 

تا شاید پرستویی مهاجر پیامی از تو برایم بیاورد ،


 

اما افسوس که حتی نسیم  ،


 

بوی پیراهن تو را هم از خاطر جاده زدوده بود ...


 

تو که رفتی آسمان آفتابی نگاهم ابری شد


 

و باران چشمانم بی صدا می بارید ...


 

و من در خلوت خویش مانند شمعی  ،


 

سوختم و فنا شدم ...


 

تمام خاطراتت را به بایگانی ذهن سپردم


 

و هر روز بی تو در خیالم تکرارش می کردم  ،


 

تا مبادا لحظه ای ار خیالت غافل شوم ...


 

به خوشبختی در کناز تو  ایمان آورده بودم


 

و در بند بند وجودت آرامش را حس می کردم ،


 

اما دریغ که با رفتنت از این که بودم تنهاتر شدم ...


 

من عشق را در چشمان تو جستجو می کردم


 

و این بهانه دل خوشی ام بود ...


 

اما صد افسوس که سفر کردنت  ،


 

تنها سهم من از چشمانت بود !


 

تا همیشه دلتنگتم ...

 

 


نوشته شده در یکشنبه 90/3/8ساعت 10:59 عصر توسط نفیسه نظرات ( ) |

نگاه کن که غم درون دیده ام

چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سایه ی سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب می شود

نگاه کن

تمام هستیم خراب می شود

اشاره ای مرابه کام می کشد

مرا به اوج می برد

مرا به دام می کشد

نگاه کن

تمام آسمان من

پر از شهاب می شود

تو آمدی زدورها ودورها

زسرزمین عطر ها ونورها

نشانده ای مرا کنون به زورقی

زعاج ها،زابرها،بلورها

مرا ببر امید دلنواز من

ببر به شهر شعرها وشعورها

به راه پر ستاره می نشانیم

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چوماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم

چه دور بود پیش ازاین زمین ها

به این کبود غرفه های آسمان

کنون به گوش من دوباره می رسد

صدای تو

صدای بال برخی فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسیده ام

به کهکشان به بیکران،به جاودان

کنون که آمدیم به اوج ها

مرا بشوی،باشراب موج ها

مرا بپیچ در حریر بوسه ات

مرا بخواه در شبان دیرپا

مرا در دگر رها مکن

مرا از این ستاره ها جدا مکن

نگاه کن که موم شب به راه ما

چگونه قطره قطره آب می شود

طراحی سیاه دیدگان من

به لای لای گرم تو

لبالب از شراب خواب می شود

به روی گاهواره های شعر من

نگاه کن

تو میدمی وآفتاب می شود


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/5ساعت 1:2 صبح توسط نفیسه نظرات ( ) |


آخرین مطالب
» زمین بهشت میشود
هوالسلام...
اندوه...
بغض...
رفتن...
ایمان...
az livanha
نگاهت...
ببخشش...
عاشق ترین...
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com