دور می ایستم
اگر بخواهی
همچو آخرین چراغ خیابان
اما همیشه روشن برای تو...
اگر یقین داری که روزی پروانه وار بسوی خدا پرواز خواهی کرد
بگذار دنیا هر چقدر می خواهد پیله کند.
معشوقه ای پیدا کرده ام به نام
روزگار
این روزها سخت مرا به بازی گرفته است...
چقدر راحت نوشتیم
((بابا نان داد))
بی آنکه بدانیم
بابا چه سخت برای نان همه ی جوانیش را داد...
پدرم با بودنت باعث بودن من باش * * روز اسطوره های زندگیمون پیشاپیش مبارک * *
چه قدر ساده و زیبا ،
چه قدر بی خویش و رها ،
دل می بندیم ...
بر نگاهی
بر دستی
بر لبخندی
بی هیچ تردید دل می بندیم ...
که دل بستن معنای ناگزیر زیستن است ،
دل بستن سکوت موجی است به ساحل نشسته
سکوتی در ازدحام تلاطم
بی خبر از فردا ...
و فردا شاید دل کندنی باید !
ازدحامی در ماتم و سکوت
ای کاش دل نبسته بودم آنگاه که نگاهی با نگاهم در آمیخت
ای کاش دل نبسته بودم آنگاه که قلبی با ضربان قلبم تپید
ای کاش ...
ای کاش ...
و اینک منم در میان دلبستگی ها
و بیم وحشتناک دل کندن در برابرم ...
چگونه تاب آورم لحظه های شوم دل کندن را ؟!
لحظه ای که غم دشنه اش را در قلب من فرو میکند ...
و چو بیرون میکشد این خونین دشنه ی آغشته با جان مرا ...
دیگر آیا باز هم امید تپیدن قلبم هست ؟
مگر باز دل بستنی دیگر ، امید تپیدن دیگری باشد
ولی دل بستنی که به چنین دل کندنی رواست ...
دل بستن چرا ؟!
دل بستن در آرامشی سرشار
و ناگاه ...
طغیان این احساس وحشتناک دردآلود
" می رسد آخر لحظه ی دل کندنی دیگر "
...
Design By : RoozGozar.com |