سایه

یکی را دوست میدارم ولی هرگز نمی داند

/نگاهش می کنم شاید بخواند راز پنهانم

 /ولی افسوس او هرگز نمی داند نگاهم را نمی خواند

/به برگ گل نوشتم من

(تو را من دوست دارم)

ولی گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

/ صبا را دیدم وگفتم:

/صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم که او را من دوست می دارم

 /ولی ناگه ز ابری تیره برقی جست تا او را در ره بسوزاند

/کنون وامانده از هر جا همی با خود کند نجوا

 /یکی را دوست میدارم ولی هرگز نمی داند...

/من اینجا بس دلم تنگ است وهر سازی که میبینم به آهنگ است

 /بیا ره توشه برداریم،قدم در راه بی برگشت بگذاریم

/ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است!


نوشته شده در دوشنبه 90/2/12ساعت 1:28 صبح توسط نفیسه نظرات ( ) |


آخرین مطالب
» زمین بهشت میشود
هوالسلام...
اندوه...
بغض...
رفتن...
ایمان...
az livanha
نگاهت...
ببخشش...
عاشق ترین...
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com